از آخرین بار که اینجا آمدم 9 ماهی میگذرد. 9 ماهی که سخت بود و گذر زمان سخت ترش هم میکرد. هیچ اغراقی نکرده ام اگر بگویم در این مدت حتی یک بار هم به فکر این یک وجب جا نیفتادم

ماجرا از اسفند 1390 شروع شد. از آن روزی که سید ما، در گوشه ای از این خاک، رأیی به صندوق انداخت و همه را در شک فرو برد. تا مدتها بسیاری نقدش کردند. زمان که گذشت همین بسیاری خواستار کاندیداتوریش شدند. من نیز از این دست آدمها بودم.

دروغ چرا. من هم از آن دست منتقدها بودم. بعد از مدتی هم ناامید از خاتمی در پی هاشمی روان شدیم. زمان که گذشت اوضاع آن شد که دیدید

رای و اراده مردم در انتخاب مردی تبلور یافت که دو حامی اصلیش، همانها بودند که مدتها در پی کاندیداتوریشان میدویدیم. بماند که چه شد در این 9 ماه. به قول همین شیخ حسن، این سینه پر است از حرفهای نگفته.

این شد که فعالیت در محیط واقعی، حضور در محیط مجازی را کمرنگ و کمرنگتر کرد. فشار روزگار و کار و فعالیتهای اقتصادی روزمره نیز مزید برعلت بود تا کمتر فرصت شود.  25 خرداد که شد، نویدی بود برای نو شدن و دوباره آغاز کردن.