یک روز پر از حاشیه ...
پریروز دفاع همسرجان بود. خوب من هم که مسلما دعوت. این شد که یکی دو باری این تاریخ دفاع جابه جا شد تا بشود به این دفاع جانانه رسید. من هم که جز اطاعت امر کار دیگری بلد نبوده و نیستم!!! اراده به رفتن کردم.
شب روز واقعه از محل کار، مدیر گرامی زنگ زد که آآآی مهندس، فردا جلسه است و حضور تو واجب. (در نظر بگیرید که تاریخ تمدید قرارداد من هم همان روز بود و کافی بود بگم کار دارم!!!) با هزار جور لابی کردن جلسه از 11 ظهر! به 8 صبح منتقل شد.
10 صبح که شد آزاد از جلسه با لب خندون به خونه برگشتم. غافل از اینکه امتحان الهی تازه آغاز شده!
11:30 که شد، آماده به حرکت تصمیم به یک کار هیچ وقت نکرده گرفتم. بعد از 2.5 ماه گفتیم دستی به ماشین بکشیم که غافل بودم از این که خداوند میخواد یک درس اساسی! بهم بده. چشمتون روز بد نبینه. کلید ماشین را برداشتم و در خونه را بستم. در که بسته شد تازه یاد کلید خونه افتادم. حالا من بودم بی موبایل! با شلوار تو خونه! یک جفت دمپایی و کلید ماشین. دیگه خودتون را بگذارید جای من. دوان دوان رفتم سراغ کلید ساز. با هزار جور ناله و التماس و چک و چونه یک کلید ساز پیدا کردم و آوردمش. یادمه وقتی این قفل را خریدم طرف گفته بود این قفل بی کلیدش باز نمیشه و اگه کلیدش گم شه بیچاره ای و .... . یک وقت فکر نکنید میخوام بگم قفل اون طوری نبود که آقای فروشنده میگفت، اما آقای کلید ساز قفل خانه ما را در کمتر از 5 دقیقه و بی سر و صدا باز کرد!
در که باز شد برای من شده بود مثل در بهشت. نفهمیدم چه جوری رفتم تو خونه ساک را برداشتم و دویدم سمت ماشین. آن هم ساعت 1:30. حالا من بودم و 2:30 ساعت زمان و دفاع همسرجان و باک خالی! دیگه خودتون سرعت طی مسیر را تخمین بزنید!
پی نوشت:
در نهایت 5 دقیقه پیش از دفاع به مقصد رسیدیم!